گاهی انسانها از اینکه باران می بارد دلگیرند

_گاهی ازبادی که می وزد

_گاهی از برفی که می بارد

_مثل گنجشک کوچک وتوفان و ویرانیه لانه...

_اما هم انسان "هم گنجشک کوچک هر دو مهر ومهربانیه خداوند را ندیدند

_تواین گونه نباش چترت را ببند وصورتت را بالا بگیر بگذار خداوند به بهانه باران صورتت را ببوسد

_بگذار در ذره ذره وجودت رخنه کند

_بگذار توفان لانه ات را ببرد اما همیشه زندگی کنی

_بگذار غم در تو رخنه کند تا بدنبال شادی بگردی وپیدایش کنی

_ بگذار برف ببارد وتنت را سرد کند وتو دستانت را از شدت سرما به هم بکشی و بدنیال افتاب بگردی وان را بیابی بگذار

_بگذارشوی وقتی گاهی در لحظه هزار بار میمیرد اری تولد عبدی خدا را در اغوش بگیر این بار ودیگرهرگز رهایش نکن